Mittwoch, 23. Januar 2013








ما بد کردیم وقتی در سال ۱۳۵۷ فریاد زدیم آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی، چرا که نه مفهوم روشن و درستی از آزادی در نظر داشتیم و نه مستعمرة کشوری بودیم که بخواهیم استقلال خود را به‌دست آوریم و نه می‌دانستیم جمهوری اسلامی چه نظامی است.
                                                                                                                                                      
ما بد کردیم که کوچکترین کنجکاوی نکردیم تا ببینیم خمینی در ۱۳۴۲ برای چه علم اعتراض برداشت.

ما بد کردیم که نخواستیم بدانیم خمینی در آن سال با حقوق زنان و با اصلاحات ارضی مخالف بود و با شوراهای ایالتی و ولایتی.

ما بد کردیم که نخواستیم بدانیم خمینی درباره «احیاء کاپیتولاسیون» دروغ می‌گفت او هم عوام را فریب می‌داد و هم روشنفکران را.

ما از روستایی و فرنگ‌رفته بد کردیم بی آنکه «ولایت فقیه» او را بخوانیم یا بپرسیم که در آن چه نوشته است، به‌اصرار، چشمان خود را فریب دادیم تا عکس او را در ماه ببینیم

آن روستایی بیرون آمده از نظام برده‌داری «ارباب و رعیتی» و عشایر آزادشده از ظلم «خان» در دوران محمدرضاشاه پهلوی بد کردند که فریاد زدند «مرگ بر شاه» اما روستازادة همولایتی من که مهندسی‌اش را از «دانشگاه آریامهر» گرفت با تکرار این شعار بسیار بدتر کرد.

آن حقوقدان سرشناس مراغه‌ای بد کرد که گفت و نوشت، با درآمد یک روز نفت ایران می‌شود چند بار دور زمین را با اسکناسهای ۵تومانی دور زد و اینهمه را «شاه» از ملت می‌دزدد.

ما بد کردیم که به دروغ گفتیم و نوشتیم در ایران بیش از ۱۰۰هزار زندانی سیاسی داریم.

بد کردیم که به‌دروغ گفتیم و نوشتیم «صمد بهرنگی» را «ساواک» کشت و نگفتیم شنا بلد نبود، غرق شد.

ما بد کردیم که گفتیم «شاه» خونخوار است، جلاد است، یزید زمان است اما در آن روزها نخواستیم بدانیم محمدرضاشاه پهلوی برای ماندن در سلطنت حاضر نیست خون حتی یک ایرانی ریخته شود.

ما که از دانشگاههای ساخته‌شده در زمان «پهلوی‌ها» فارغ‌التحصیل شده بودیم بد کردیم ادعای خمینی را باور کردیم که «این پدر و پسر دشمن علم بودند، دشمن دانش و ترقی بودند»

آن استاد «سیاست بین‌الملل» و «کارشناس» امور نفتی بد کردند که در همصدا شدن با خمینی و «مسکو» گفتند «شاه نوکر شرکتهای نفتی» است اما می‌دانستند و نگفتند محمدرضاشاه پهلوی در ستیز با شرکتهای نفتی برای منافع ملی ایران است که هدف توفان انقلاب قرار گرفته است.

آن «استاد جامعه‌شناس» و «استاد اقتصاد» بد کردند که به‌طمع وکالت و صدارت در جمهوری اسلامی خمینی، که در راه بود به‌دروغ گفتند و نوشتند، ایرانیها در دوران «شاه» روز به‌روز فقیرتر شده‌اند اما به این پرسش پاسخ نداند که اگر چنین است، چرا هیچیک از شعارهای انقلابی خواسته‌ای اقتصادی نیست؟

ما بد کردیم که تحول جامعة ایرانی از جامعه‌ای روستایی به جامعه‌ای شهرنشین را در همصدایی با خمینی «اجرای دستور استعمار برای نابودی ملت مسلمان ایران» خواندیم و نوشتیم، و نگفتیم و ننوشتیم در دوران «پهلوی‌ها»ست که ایران و ایرانی «معاصر» و همراه با بخش در حال پیشرفت جهان شده است.

ما بد کردیم که با خمینی همصدا شدیم و گفتیم و نوشتیم «‌این انقلاب سفید و کذا ایران را ذلیل و ویران کرد».

بد کردیم که می‌دانستیم «سپاه دانش» بسیار مفید است، «سپاه بهداشت» و «سپاه ترویج و آبادانی» نیز، اما نگفتیم.

ما بد کردیم که با خمینی همصدا شدیم و گفتیم «این برنامه تنظیم خانواده هم یک توطئه‌ای است برای آنکه نفوس مسلمین را کاهش بدهند».

آن زن و دختر ایرانی که در دوران «پهلوی‌ها» از کنیزی دوران «قاجار» و سلطة آخوند به‌در آمدند و قانوناً به‌عنوان «انسان» شناخته شدند و به مقام و منزلتی شایسته رسیدند، بد کردند که در انقلاب چادر و چاقچور به‌سر کردند و دنبال آخوند راه افتادند.

آن کمونیست ما بد کرد که به‌دستور «مسکو» تسبیح به‌دست گرفت و به‌ریا خمینی را یک «سوسیالیست تمام‌عیار» خواند.  آن رو به‌قبلة «پکن» نیز بدتر کرد که خمینی را «ناجی کشاورزان تحت ستم ایران» نامید.

ما بد کردیم که نخواستیم بفهمیم مخالفت آخوند با «رضاشاه» برای این است که با همان گرفتن امر قضا از آخوند و تأسیس دادگستری، چنگ و دندان او را از جان و مال و هستی مردم ایران بیرون کشید.

بد کردیم که دوران «رضاشاه» را از موضع آخوند دیدیم و در روشنفکری کورمال خود تا آنجا پیش رفتیم که پیش از او، دوران «احمدشاه» را بهشت برین دموکراسی خواندیم.

بد کردیم که خود را از کینه‌ای که آخوند و حزب توده در نگریستن به دوران «رضاشاه» به ما تزریق کرده بودند و جنس آن «ضد ملی» بود رها نکردیم و «عبدالله مستوفی»، «احمد کسروی» و دیگرانی که در هر دو دوران زیسته بودند را نخواندیم تا دریابیم، خیر، آن خبرها که می‌گویند هرگز نبود.

ما روشنفکران بد کردیم که فیلمهای مستند پیش از «پهلوی‌ها» را ندیدیم تا ببینیم پایتخت‌نشین‌هایمان نیز در آن زمان بیشتر کلاه‌نمدی بودند و در دوران «پهلوی‌ها»ست که شهرنشینی به‌معنای معاصرش شکل می‌گیرد.

بد کردیم که تاریخ «قاجار» را نخواندیم تا ببینیم کجا بودیم و در زمان «پهلوی‌ها» تا همان روز که فریاد «مرگ بر شاه» می زدیم به کجا رسیده‌ایم.

بد کردیم که حتی همان تاریخ مشروطه را هم که اینهمه سنگش را درمخالفت با «شاه» بر سینه می‌زدیم، نخواندیم تا ببینیم آخوند به عرصة سیاست که پا می‌گذارد چه جهنمی می‌تواند به‌پا کند.

بد کردیم که ایران را در زمان «پهلوی‌ها» با دوران پیش از آن مقایسه نکردیم یا نگاهی به کشورهای دور و بر نینداختیم تا ببینیم ما به کجا رسیده‌ایم اما در عوض با عوامفریبی، ایران را با اروپا و ‌آمریکا سنجیدیم و این قیاس را زمینه تبلیغ علیه «شاه» ساختیم.

من نویسنده، ما روزنامه‌نگاران و شاعران که حرف بیشتری برای گفتن نداشتیم بد کردیم از صبح تا به شام و بیشتر در باده‌نوشیهای شبانه علیه سانسور که هرگز به ابعادی که ادعا می‌شد، نبود، پرخاش کردیم.

بد کردیم که می‌دانستیم آنچه را آزادی مطبوعات می‌نامیم بیشتر برای این می‌خواهیم که به «شاه» و خانواده‌اش فحش بدهیم و از همین رو قهرمانمان «کریم‌پور شیرازی» بود.  وانمود می‌کردیم ما چه حرفها که برای گفتن نداریم اما واسانسورا، آه آزادی کی می‌رسی از راه؟ که آمد، با «امام آمد» مان آمد.

آن نمایشنامه‌نویس صاحب نام که در غربت درگذشت بد کرد که هرگز نگفت همة آثارش در پیش از انقلاب به‌چاپ رسید، تجدید چاپ شد، بسیاری از آنها به صحنه رفت، چندتایی از آنها با هزینة دولتی فیلم شد و حتی یک اثر زیر سانسور مانده نداشت که پس از انقلاب منتشر کند.

نه او که همه آنها که حتی یک اثر زیر سانسورمانده  نداشتند تا پس از انقلاب منتشر کنند چون او بد کردند.

ما بد کردیم که با بورس دولتی برای ادامة تحصیل به اروپا و آمریکا رفتیم اما شغلمان شد پادویی تبلیغاتی «جمال عبدالناصر»، «مسکو»، «پکن» و سازمانهای اطلاعاتی کشورهای غربی علیه «محمدرضاشاه پهلوی» که امیدش این بود ما در بازگشت به کشور گوشه‌ای از کار را برای آبادانی ایران بگیریم.

بد کردند آنها که برای ادامة ‌تحصیل به خارج فرستاده شده بودند رفتند در اردوگاههای فلسطینی‌ها آموختند چگونه می‌توان پاسبان را کشت و به پاسگاه ژاندارمری حمله کرد و در راه آزادی «خلق» بانک دزدید و وقتی گرفتار شدند داد و فریاد برآوردند که مسلمانی نیست.

آن پزشکان که جای حکیم و دعانویسهای دوران «قاجار» را گرفته بودند بد کردند که نگفتند تا پیش از محمدرضاشاه بسیاری از ایرانیها از بیماریهایی مثل مالاریا و حصبه می‌مردند اما در دوران او و پیش از او، در دوران «رضاشاه» نه‌تنها این بیماریها در ایران ریشه‌کن شد که چندین هزار بیمارستان، درمانگاه و مطب در کشور ساخته شد.

بد کردند این را نگفتند و رفتند دنبال خمینی که می‌گفت «اسلام خون می‌خواهد».

فرهنگیان ما بد کردند که نگفتند «تغذیه رایگان» در مدارس، برنامة بسیار مفید و خوبی است اما در عوض رفتند دنبال سخنگوی خمینی، حجت‌الاسلام غفاری که گفت «این شیری که به‌دستور آمریکا در مدرسه‌ها به بچه‌ها میدن برای اونه که از همون بچگی بی‌غیرت بار بیان».

کارکنان رادیو و تلویزیون بد کردند اعتصاب کردند و در راهپیمایی «تاسوعا» شرکت کردند که از خواستهای قطعنامه‌اش این بود «جلوگیری از نمایش فیلمهای خلاف اخلاق و منافی عفت در تلویزیون به‌ویژه فیلمهای اینگمار برگمان».

آن دسته از کارکنان رادیو تلویزیون بدتر کردند که رفتند دو «مدرسه» کانال تلویزیونی مداربسته برای خمینی راه انداخته و مزدشان را هم از خمینی با این گفتة او که از همان کانال هم پخش شد گرفتند که «تلویزیون مرکز فحشا»ست.

کارکنان شرکت نفت در جنوب بد کردند شیرهای نفت را بستند و نخواستند حرف بازماندگان قربانیان سینما «رکس» آبادان را قبول کنند که شعلة جهنم «رکس» را آخوندها افروختند.

همافران بد کردند به دستبوس خمینی در «مدرسه علوی» رفتند و فراموش کردند آنها جوانترین پرسنل مدرنترین نیروی هوایی خاور میانه هستند با آینده‌ای مرفه‌تر و نه آفتابه‌آب‌کن «جعفر طیار».

نه اینان که گفتم، دیگران چون اینان نیز که «نقد» را وانهادند و به دنبال نسیه «جمهوری اسلامی» رفتند و حتی از سر کنجکاوی هم که شده نپرسیدند آنچه که در راه است چیست، بد کردند.

بد کردند که بر هشدار «محمدرضاشاه پهلوی» که، خمینی و کسانش برای ایرانی و ایران «وحشت بزرگ» در آستین دارند درنگ و تأمل نکردند که دیدیم چنین نیز شد.

ما بد کردیم که بر این هشدار محمدرضاشاه پهلوی درنگ و تأمل نکردیم که «اگر نظام ایران سقوط کند منطقه روی آرامش نخواهد دید» که می‌بینیم همین نیز شد.

ما به ایران بد کردیم، به خود بد کردیم و به نسل آینده‌مان و بیش از همه به محمدرضاشاه پهلوی.

به‌عمد یا به‌سهو، در انقلاب اسلامی با سپردن «عقل» خویش به آخوند، بر آنچه او برای ایران کرد چشم بستیم.

بی‌گمان آیندگان در مرور تاریخ ما، که درگذشتگان خواهیم بود، این پرسش را خواهند داشت که، ایرانیان را چه شد که خواستار مرگ مردی شدند که زندگی و همه توان خود را در راه خدمت، رفاه و سرافرازی آنان و ایران بکار برد و ورود کسی را به ایران گلباران کردند که از روز نخست رسیدن به قدرت، مرگ را جولانگاهی بخشید به‌وسعت ایران.

خواهند پرسید این قوم را چه شد که آن را دیو و این را فرشته خواندند؟

کم نیستند از نسل آمده پس از انقلاب نیز که پیش از به خاک رفتن ما،  این پرسش را دارند و گاه از خود ما.

بیش از سه دهه از «وحشت بزرگ» حاکم بر ایران می‌گذرد و حدود سه دهه است که «محمدرضاشاه پهلوی» آنجا، بر خاک مهربان مصر، در آرامگاه خویش در گوشه‌ای از مسجد «الرفاعی» قاهره خفته است.

ما به او بد کردیم.

ما بد کردیم که او را به ترک سرزمینش ناگزیر کردیم و از رنجی که تا آخرین لحظة حیاتش از ویران شدن ایران در انقلاب اسلامی برد،  شادمان شدیم.

اکنون اما، به جبران اینهمه بدی، در سالگرد درگذشت «محمدرضاشاه پهلوی»، به‌احترام او و آرزوهای شریف و بزرگی که برای ایران داشت، به‌احترام نگرانی و اندوه برای آیندة ایران که در بستر بیماری در بیمارستان «معادی» قاهره سرانجام جان او را خورد، دقیقه‌ای سکوت کنیم و در سکوت خویش، بیندیشیم به کدام راه باید برویم تا «وحشت بزرگ» حاکم بر ایران را برچینیم و به جهان معاصر بازگردیم.

اندیشیدن ما به نجات ایران، و بازساختن آن، روان او را شاد می‌کند.

Freitag, 11. Januar 2013

نقل قول ستاد برگذاری مسابقات قرآن از ناپلئون !


 در اینترنت تصادفی به عکس زیر برخوردم. گفتم حیفه نظرناپلئون رو در مورد اسلام و قرآن ندونین. البته ستاد برگزاری مسابقات قرآن دانشجویی زحمت خندوندن شما رو به خودش داده :


Donnerstag, 10. Januar 2013

بخشی از سخنان شادروان محمد رضا شاه پهلوی در کتاب پاسخ به تاریخ


بخشی از سخنان شادروان محمد رضا شاه پهلوی در کتاب پاسخ به تاریخ
کشور من به شکوفایی فرهنگی‌ رسیده بود. به هر حال مخالفین من نشان دادند که قدرت آنها بیشتر بود، هر چند آنها علایق و اهداف متحدی نداشتند. عظیم ‌ترین قسمت مخالفین من در غرب شاید به سبب عدم آگاهی‌ و افکار نادرستی که در ذهن خود از ایران پرورانده بودند، بر علیه من به حرکت در آمدند. غربیها هیچوقت کشور مرا نفهمیدند. قرنهاست ما را نادیده گرفته‌اند. زمانی‌ که ما با آگاهی‌ جدید به دنیای نو رسیدیم، کشور ما را به عنوان تقاطع جغرافیائی جهان می‌دانستند. ما فقط نگهبان جاده تجارت آنها در شرق بودیم و یک کشور وحشی و بدون ارزش به حساب می‌‌آمدیم و جایگاهی‌ در واقعیات سیاسی جهان نداشتیم. من هیچ‌گاه به انکار واقعیات نپرداختم و از عدم درک امریکاییان و انگلیسیها در شناخت ایران به عنوان یک ملت مستقل ناتوان بودم. ما در ناحیه ژئوپولوتیکی خاصی‌ زندگی‌ می‌کنیم، زیرا روسیه همیشه در رویای قدیمی‌ خود برای دستیابی به آبهای گرم خلیج فارس بسر میبرد. جواب این سوالات آنطور که من فکر می‌کنم در عدم علاقمندی و درک غرب از تاریخ ایران و تجربه شکست خورده آن و فرق میان ایران قدیم و ایران نو میباشد.
پاسخ من به تاریخ می‌باید با تاریخ کشورم آغاز گردد. کشوری که سه هزار سال تاریخ و تمدن دارد و هنوز بخوبی شناخته نشده. من میل داشتم ایران را مدرن و پیشرفته وارد قرن بیستم نمایم. شاید سقوط ایران در آینده ابعاد گسترده‌ای بخود بگیرد و بدنبال خود کشورهای دوست و متحد را ساقط کند.


بر گرفته از کتاب "پاسخ به تاریخ

ایران پدر یادت همیشه جاودان

Samstag, 5. Januar 2013

سخنان رضا شاه بزرگ در روز کشف حجاب و شعر پروین اعتصامی


تاریخ را آنگونه که بوده بخوانیم در روز ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ چه گذشت و نیت اصلی کشف حجاب چه بود؟! و پروین اعتصامی‌چی سرود برای چنین روزی و برای ثبت آن در تاریخ »
رضا شاه پهلوی در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ کشف حجاب را رسما اعلام کرد و در مراسمی‌که در جشن پایان تحصیلی دختران در دانش سرای مقدماتی تهران بر گزار شد چنین سخن گفت:
“بی نهایت مسرورم که می‌بینم خانم‌ها در نتیجه دانایی و معرفت به وضعیت خود آشنا, و به حقوق و مزایای خود پی بردهاند.
همانطور که خانم تربیــت اشاره نمودند، زنهای این کشـــــــور به واسطه خارج بودن از اجتماع, نمی‌توانستند استعــــداد و لیـــاقت ذاتی خود را بــروز دهند بلکه باید بگویم که نمی‌توانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود ادا نمایند و بلاخره خدمات و فداکاری خود را آنطور که شایسته است انجام دهند و حالا می‌رونـــد علاوه بر امتیـــاز برجستـــه مادری که دارا می‌باشند از مزایای دیگر اجتماع نیز بهره مند گردند.
مــــا نباید از نظر دور بــداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمیآمد یعنی نصف قوای عامله ی مملکت بیکار بود. هیچوقت احصائیه از زنها برداشته نمی‌شد مثل اینکه زنها یک افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شمار نمی‌آمدند،خیلی جای تاسف است که فقط یک مورد ممکن بود احصائیه زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق در مضیقه می‌افتاد و در آن موقع سرشماری می‌کردند و می‌خواستند تامین آذوقه نمایند.
من میل به تظاهر ندارم و نمی‌خواهم از اقداماتی که شده است اظهار خوشوقتی کنم و نمی‌خواهم فرقی بین امروز با روزهای دیگر بگذارم ولی شما خانمها باید این روز را یک روز بزرگ بدانید و از فرصت‌هایی که دارید برای ترقی کشور استفاده کنید.
من معتقدم که برای سعادت و ترقی این مملکت باید همه از صمیم قلب کار کنیم.
ولی هیچ نباید غفلت نمایند که مملکت محتاج به فعالیت و کار است و باید روز بروز بیشتر و بهتر برای سعادت و نیک بختی مردم قدم برداشته شود.
شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شدهاید و قدم برای سعادت خود و وطن خود بیرون گذارده اید. بدانید وظیفهی شماست که باید در راه وطن خود کار کنید، شما تربیت کنندهی نسل آتیه خواهید بود، انتظارمان از شما خانم‌های دانشمند این است که در زندگی قانع باشید و کار نمائید و از تجمل و اسراف بپرهیزید.
سعادت آتیه در دست شماست”


بر اساس بخشی از سخنان رضا شاه، پروین اعتصامی‌شعر گنج عفت « زن در ایران » را سروده است و اگر دقت کنید شروع این سروده با بخشی از سخنان رضا شاه آغاز می‌شود.
زن در ایران، پیـش از این گویی که ایرانی نبود      پیــــشه‌اش جز تیره‌روزی و پریشــــــانی نبود
زندگی و ‌مــــرگش اندر کنج عزلت‌ می‌گذشت             زن چه بود آن روزها، گــــر زان که زندانی نبود
کس چو زن، انـــدر سیاهی قرنها منـــزل نکرد              کس چو زن، در معبــد سالوس قــربانی نبود
در عدالتخانـــــه‌ی انصاف، زن شاهـــد نداشت             در دبستان فضیـــلت، زن دبستـــــــانی نبود
دادخواهیهـــــای زن می‌مانــد عمری بی‌جواب          آشکارا بـــــــود این بیــــــداد، پنهـــــــانی نبود
بس کســـان را جامه و چوب شبانی بود، لیک           در نهــــــــادِ جمله گـــرگی بود، چــوپانی نبود
از بــــــرای زن به میــــــدا ن فــــراخِ زنــــــــدگی            ســرنوشت و قسمتی، جز تنگ میــدانی نبود
نـــــور دانـش را زچشم زن نهـــان می‌داشتند           این نـــــدانستن ز پستی و گرانجـــــــانی نبود
زن کجــا بافنــده می‌شــد بی‌نخ و دوک هنـــر         خـــــــرمن و حاصل نبـــود آنجا که دهقانی نبود
میـــوه‌های دکّـــه‌ی دانش فراوان بــــود ، لیک         بهــــــــر زن هــــرگز نصیبی زین فـــــراوانی نبود
در قفـــــــس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان          در گلستــــان، نام از این مـــــرغ گلستانی نبود
بهـــــــر زن، تقلیـــد تیه فتنه و چـــــاه بلاست         زیـــــــرک آن زن کاو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنـــگ از علم می‌بایست شــــرط برتری          بـــــــــا زمـــــــرّد یاره و لعل بـــــــدخشانی نبود
جلوه‌ی‌صد‌‌پرنیان ،‌ چون‌یک قبای‌ساده نـیست            عـزت از شایستگی بود، از هوســــــرانی نبود
ارزش پوشنده، کفش و‌ جامــــــه را‌ ارزنده کرد            قــــدر و پستی، با گـــرانی و بـــــه ارزانی نبود
ســــادگی و پاکی و پرهیز، یک یک گــــوهرند           گــــــوهر تابنـــــده، تنهـــــا گوهـــــر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نــــادان است زن          زیـــــــور و زر، پــــرده‌پـــــوشِ عیب نادانی نبود
عیب‌ها را جامه‌ی پرهیز پوشانده‌ست و بــس              جامـــــــه‌ی عجب و هـــ وا، بهتر ز عریانی نبود
زن سبکساری نبیند تا گـرانسنگ است و پاک            پـــــاک را آسیبی از آلــــــوده دامـــــــانی نبود
زن چو گنجور است‌و عفت،گنج و حرص‌و ‌آز،دزد             وای اگـــــــر آگـــــه از آیین نگهبــــــــــانی نبود
اهـــرمن بر سفره‌ی تقو ی نمی‌شد میهمــــان             زان که می‌دانست کان جا، جای مهمانی نبود
پا بــــــه راه راست بایــــد داشت، کاندر راه کج            تـــــوشه‌ای و رهنمـودی، جــــز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پـــرده می‌بایست، امـا از عفاف              چــــــادر پـــــــوسیــــــده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـــــوانای تــــو، آسان کــــرد             کار ورنـــــــه در این کـــار سخت امیــد آسانی نبود
شه‌نمی‌شد گر‌در این گمگشتـــه کشتی‌ناخدای                  ســــــاحلی پیـــــدا از این دریــای طوفانی نبود
بایـــد این انـــوار را پروین بـــــه چشم عقــل دید                   مهــــــر رخشان را نشایـــــد گفت نــورانی نبود
« پروین اعتصامی»