Dienstag, 4. Dezember 2012

انسانهای بزرگ




انسان های بزرگ

انسان های بزرگ ،به دنبال طرح ِ پرسش های  بی پاسخ هستند
انسان های متوسط، پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد 
انسان های کوچک ، می پندارند پاسخ  ِهمهء پرسش ها را می دانند 

انسان های بزرگ  ،سکوت را برای سخن گفتن، برمی گُزینند
انسان های متوسط، گاه، سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
انسان های کوچک با سخن گفتن ِبسیار، فرصت ِسکوت را از خود می گیرند

انسان های بزرگ  به دنبال خلق مسئله هستند
انسان های متوسط  به دنبال حل مسئله هستند
انسان های کوچک،مسئله دارند

انسان های بزرگ،  درد ِدیگران را دارند
انسان های متوسط، درد ِخودشان را دارند
 انسان های کوچک، بی دردند

انسان های بزرگ ،عظمت دیگران را می بینند
انسان های متوسط ،به دنبال عظمت خود هستند
انسان های کوچک، عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند


     سیما جلالی

Mittwoch, 28. November 2012

چگونگی دریافت لقب در ایران !




در ایران اگر مثل صفر پینه دوز که از طرف حزب خائن توده نام فامیل قهرمانی را صاحب شد و از وی به عنوان قدیمی ترین زندانی سیاسی زمان شاه نامبرده میشد پاسبانی را بدزدید و بعد با اره ان پاسبان را دو نیم کنید و بعد که دستگیر شدید و به زندان افتادید از جانب حزب توده لقب قهرمان میگیرد ، ولی حکومتی که شما را به جرم جنایات دستگیر کرده دیکتاتوری شاه لقب میگیرد .
اگر مثل احسان طبری ازسران حزب خائن توده باشید و در مدت عمرتان دو تا کتاب نوشته باشد آنهم در تمجید مارکسیسم لقب رفیق کبیرمیگیرد ولی اگر مانند رضا شاه ایران ویران زمان قاجار را به کشوری صاحب ارتش و راه آهن و دانشگاه و مرکز درمانی و آب آشامیدنی سالم و هزاران خدمات دیگر کنید لقب قلدر میگیرد.
اگر مثل شاملو اشعار و سوژه های شعرای آمریکای جنوبی را کش بروید و با ٤ کلاس سواد برای پروژه نامعلومی از دولت شاه تقاضای ٣ میلون دلار کنید و کارشناسان با سواد ان دوران با شما مخالفت کنند و شما دشمن شاه شوید و ادای سیاسیون را آنهم درپای منقل تریاک در آورید شاملو کبیر میشوید ، ولی اگر مثل نادر نادرپور میهن دوست واقیعت را بگوئید نامی از شما در جایی برده نمیشود .
اگر مثل خسرو روزبه در ارتش شاهنشاهی باشد و افسر توپخانه ولی چون عضو حزب توده هستید اسرار ارتش ایران را در اختیار شوروی قرار دهید و بعد هم گروه ترور تشکیل داده و روزنامه نگار مخالف شاه مانند محمد مسعود را ترور کنید تا شاه بدنام شود و حتی اعضای مخالف حزب را هم ترور کنید روزبه کبیر لقب میگیرد ولی دادستانی که شما را به جرم این همه جنایات محاکمه میکند جلاد لقب میگیرد.
اگر مانند مجاهدین در زمان شاه در اردوگاه های فلسطینی یا در بیابانهای بغداد با پول صدام یا در لیبی با پول قذافی یا در یمن با پول عربستان یا در کوبا با پول شوروی آموزش چریکی ببینید و در ایران دشمنان خلق یعنی پاسبان بیگناه و کارمند بانک را در زمان مصادره انقلابی بانک بکشید مجاهد قهرمان لقب گرفته ولی کسی که شما را دستگیر کرده تا جنایات دیگری مرتکب نشوید نوکر امپریالیسم جهانخوار است که البته بعد از شاه به پابوس ان امپریالیسم جهانخوار هم میشود رفت .
اگر نام شما خمینی باشد و ناگهان شرکتهای نفتی شما را مانند آس از آستین بیرون بیاورند و برایتان انقلابی کنند که جناب الاغ هم به آن "انقلاب" که برگشت به عصر حجر است قهقهه بزند لقب امام میگیرد و در اوصاف شما هادی خورسندی ها و سیاوش کسرایی ها اشعار میگویند و خدا را با امام شان به خواب شاه میاورند، ولی اگر محمد رضا شاه باشید که امنیت و آسایش و رفاه و اقتصاد ثابت و مقتدر داشته باشد لقب شاه خائن و دیکتاتور میگیرد .
اگر مانند رفسنجانی ها صاحب باغ های پسته فراوانی شوید که به کمک چاه های فراوان عمیق غیر مجاز آبهای زیرزمینی آن منطقه خشک را از بین ببرید و خیانت به محیط زیست ایران کنید و میلیاردها در جنگ به جیب بزنید لقب سردار سازندگی گرفته ولی اگر مانند شاه در سال ١٣٥٤ پیش بینی کنید جنگهای آینده برای پولاد و آب هست و ما باید پول نفت را صرف بستر مناسب برای این دو موضوع کنیم لقب شاه دیکتاتورمیگیرید ......
چه وقت میخواهیم خادم و خائن به ایران را بشناسیم ؟؟؟؟؟
اگر مانند مصدق به وقتش غش کنید وقتی استیضاح میشوید به عوض جواب منطقی به مشتی اوباش در خیابان پناه ببرید و بگوئید پارلمان اینجاست و کشور را راکد بگذارید تا انتقام اجداد خود را از پهلوی بگیرید از هیچ دسیسه ای بر علیه شاه جوان کوتاهی نکنید و....لقب قهرمان ملی عاشورای ٢٨ مرداد را میگیرد ولی کسیکه هدفش پیشرفت کشور و رفاه مردمش در این رکود هست لقب شاه خائن میگیرد .

نویسنده: آدم برفی

Sonntag, 25. November 2012

براستی ننگ بر اینهمه جهالت

براستی ننگ بر ایرانیانی که غافل از گیجی تاریخی خود به عزاداری برای قاتلان اجداد خود میپردازند. نذری برای کسانی میدهند که بکارت از دختران دلیر مردان میهنشان برداشتند و کودکان دختر و پسر آبا و اجدادشان را به غلامی و کنیزی به بازارهای برده فروشی بردند. گوشه ای از تاریخ لگد کوب شده کشورمان توسط تازیان اشغالگر که عینا ازسیاست نامه خواجه نظام الملک ( سایت جهانی ویکیپدیا) نقل میگردد:


خواجه نظام الملک در سیاست نامه گوید: «روزی معتصم بمجلس شراب برخاست و در حجره‌ای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجره‌ای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و بمجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه. گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارت از سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر».[۳۱]
یاقوت در معجم الادبا از حمدون بن اسماعیل روایت کرد:«در مجلس معتصم سه کنیزک بودند، مرا پرسید که: ایشان را می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: یکی از آن‌ها دختر بابک خرمی و دیگری دختر مازیار و سومی دختر بطریق عموریه است»

Samstag, 17. November 2012

زنده یاد ایرج میرزا و محرم !

از آنجا که محرم آغاز گردیده گفتم هممیهنانم از نظرات مرحوم ایرج میرزا نیز آگاه گردند. باشد که مقبول درگاه حضرت حق قرار گیرد !



       زنده یاد ایرج میرزا و محرم
بیچاره چه میكشی خودت را               دیگر نشود حسین زنده
كشتند و بمرد و رفت و شد خاك          خاكش عـلف و علف چرنده
من هم گویم یزیـد بد كرد                   لعنت به یزید بدكننده
اما دگر این كتل متل چیست                وین دسته خنـده آورنده
تخم چه كسی بریده خواهی                 با این قمــه‌های نا برنده
آیـا تــو سكینـــه‌ای كـه گـوئی             سو ایستمیرم عمیم گلنده
كو شمـر و تو كیستی كه گوئی            گل قویـما منی شمیـر النده
تو زینـــب خواهـــر حسینـی              ای نره خر سبیــل ‌گنـده؟
خجلـت نكشی میـان مـردم                  با این حركات مثـل جنده
در جنگ دو سـال پیش دیـدی             شد چند كــرور نفس رنده
از این‌همـه كشتـگان نگـردید              یك مو ز زهــار چرخ كنده
در سیـزده قرن پیـش اگـر شـد            هفتاد و دو سر ز تن فكنده
امـروز چرا تو می كنی ریش              ای درخور صد هزار خنده
كی كشته شـود دوبـاره زنـده              با نفــریــن تو بــر كشنــده
بــاور نكنـی بیـــــا ببنـــدیـم               یك شرط به صرفه برنده
صـد روز دگـــر بـــرو چـو امـــروز      بشكاف ســر و بكـوب دنــده
هی بر سر و ریش خـود بزن گل          هی بر تن خــود بمال سنده
هی با قمه زن به كله خویش               كاری كـه تبر كند به كنـده
هی بر سـر خــود  بزن دودستـی         چون بال كـــه می‌زنـــد پرنـده
هی گـو كـه حسیـن كفــن ندارد           هی پـــاره بكــن قبــای ژنده
گر زنـده نشــــد انـم به ریشـت           گر شـد ان تو به ریش بنده
!

 

Mittwoch, 14. November 2012

جواب به سفسطه گریهای زیبا کلام در صدای آمریکا !

 دیروز در باللاترین مصاحبه ای از زیبا کلام دیدم که توجه بسیارانی را جلب کرد. از آنجا که زیبا کلام مرد روزهای انتخابات است و همیشه در هنگام انتخابات و به منظور گرم کردن تنور انتخاباتی رژیم به میدان میآید و در تلویزیون جمهوری اسلامی بر خلاف اعتقادات 34 ساله و غیر قابل تغییر آن به در فشانی میپردازد،تصمیم گرفتم قسمتی از مصاحبه ی ایشان را در وبلاگم بگذارم که در مصاحبه با جمشید چالنگی از صدای آمریکاست. زیبا کلام بر خلاف عقایدی که در روزهای نزدیک به انتخابات پیدا میکند در این مصاحبه دموکراسی در آمریکا و عقاید بوش را مورد انتقاد قرار میدهد  اما جوابهای جالب خانم الهه بقراط ،مجال پشت هم اندازی بیشتر را به وی نمیدهد




لازم به یادآوری میدانم که همین زیبا کلام در مناظره ای که با حسین الله کرم در دانشگاه علوم پزشکی قزوین داشت نشان داد با ایران هم میانه ای ندارد و مثل حاکمان غاصب 34 ساله ایران،تنها دغدغه اش محمد تازی و دین سرکوبگر وی و صد البته نماینده این دین ستمگر در ایران میباشد. گوشه هایی از این مناظره که در سایت ایسنا بازتاب یافت را در ذیل میخوانید:


زیبا کلام با اشاره به حرف هايي که به برخي از افراد دولت نسبت داده مي شود گفت: باز تکليف من به لحاظ عقيده، تکليف روشني است، شما اگر به دانشکاه تهران بياييد واز دانشجويان من بپرسيد که آيا آقاي دکتر زيبا کلام عيد نوروز را به شما تبريک مي گويد يا نه يک دانشجو هم پيدا نمي کنيد که بگويد آقاي دکتر زيبا کلام عيد نوروز را تبريک مي گويد.مي دانيد چرا؟ چون من آن را خيلي قبول ندارم، از نظر من عيد، دو عيد قربان وعيد فطر هست همان دو عيدي که رسول الله جشن گرفته وبزرگ دانسته است.
زيبا کلام افزود:شما به صورت تيغ انداخته من نگاه نکنيد من يک موي محمد بن عبدالله را به صد تا کوروش، داريوش، خشايار و گذشته ايران، تخت جمشيد وپرسپوليس نمي‌دهم. من تکليفم با عقايد وافکارم روشن است، ولي کساني که تا ديروز متحد اين جريان بودند به نظر من بايد به مردم توضيح بدهند

(متن کامل این مصاحبه را در اینجا بخوانید:

http://old.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1787457



Samstag, 27. Oktober 2012

آیا ملی مذهبیها، ملایان را در انحراف مشروطه به سمت مشروعه و نهایتا انقلاب 1357 یاری دادند؟

واژه جعلی ملی مذهبی در سایه کدام فریب ،توسط چه کسانی و زیر چتر کدام تفکر ساخته و پرداخته شد و چه کسانی دستهای ملایان را گرفتند تا بر دوش نام ایران و ایرانی،بتوانند فاجعه 57 را بیافرینند ؟

نطق مصدق السلطنه قاجار در جلسه 11 مجلس شورای اسلامی به تاریخ 26 شهریور 1305 برابر با هجدهم سپتامبر 1926

عقیده ما مسلمین این است که حضرت رسول اکرم و پیغمبر خاتم(ص) صلی الله علیه و آله و سلم پادشاه اسلام است و چون ایران مسلمان است لذا سلطان ایران است و بر هر ایرانی دیانتمندی و هر مسلمان شرافتمندی فرض است که در راه اجرای فرموده پیغمبر خدا که میفرماید: الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه (اسلام بر هر چیزی برتری دارد و چیزی برتر از آن نسیت) از وطن خود دفاع کند .اگر فاتح شد عالم دیانت و ایرانیت را روحی تازه دمیده و چنانچه مغلوب و مقتول شد در راه خدا شراب شهادت را چشیده است:





Donnerstag, 25. Oktober 2012

روز ایران در ایالت یوتای آمریکا

25 اکتبر 1973،اعلامیه فرماندار ایالت یوتای آمریکا: به مناسبت اعطای دکترای افتخاری به امیر اصلان افشار سفیر ایران و به مناسبت جشن های 2500 ساله شاهنشاهی ایران و دوستی و رفاقت بین ایالت یوتا و ایران،من فرماندار یوتا،امروز روز 25 اکتبر 1973 را در تمام ایالت یوتا روز ایران اعلام میکنم.
خاطرات دکتر امیر اصلان افشار صفحه 321

Donnerstag, 18. Oktober 2012

مغزشویی مقدس !


اولین مستند درباره مافیای مداحی و مغزشویی رهبر ایران 
لطفا با انتشار و اطلاع رسانی این اثر ما رایاری کرده و به ادامه پروژه تاریخ نانوشته مردم ایران دلگرم سازید 
چرا با مردمم براستی سخن نگویم؟ تمام مدعیان شفا از دست امامان و قدیسان و مراجع شیعه در کل طول تاریخ، در برابر میلیونها انسانی که توسط کپک پنی سیلین نجات میابند رقمی بسیار ناچیز است.مراجع سیاسی شیعه میدانند که اگر اربابان تخیلیشان بازنشسته شوند سرنوشت محتومشان چیزی جز فراموشی و نابودی نخواهد بود. پس با تمام قدرت، مذبوحانه در جهت خلاف تاریخ،در بوق جهالت میدمند و به بهانه مقدس بودن اعتقادات مردم، امکان هرگونه نقد این عقاید را بر مردم ایران بسته اند.

Sonntag, 30. September 2012

مهمترین نکته اختلاف بین دو فرقه اسلامی!

فرقه کرامیه و شیخیه دو فرقه از میان صدها فرقه اسلامی است که سالیان دراز همچون اثنی عشر در ایرانزمین پیروان بسیار داشتند. اما شاید برایتان جالب باشد که بدانید این دو فرقه اسلامی در چه نکته ای با هم اختلاف عقیده داشته اند.
فرقه کرامیه که هم عقیده با اشعریه بودند میگفتند خداوند جسم است و جسم او را حد و نهایت از ماتحت باشد و او از جانب ماتحت خود مماس به عرش است، ولی در این اختلاف داشتند که این ماتحت بر همه عرش قرار دارد و یا بر جزیی از آن. زیرا به عقیده بعضی از آنها، خدا جسم اجسم و سنگینترین همه اجسام است و هیچ مسندی امکان جا دادن همه او را ندارد. فقیه بزرگ این فرقه (ابوبکر ابن اسحاق کرامی) در عهد سلطان محمود غزنوی به حدی قدرت داشت که یکبار در صدد تکفیر و مهدور الدم شناختن ابو سعید ابو الخیرو کلیه پیروان او بر امد و داستان مناظره او با ابو سعید در کتاب اسرار التوحید به تفصیل آمده است.

کتاب پس از 1400 سال جلد 2  نوشته زنده یاد استاد شجاع الدین شفا
صفحه 881

Sonntag, 23. September 2012

نظری اجمالی بر سرنوشت خلفای اسلام (شجاع الدین شفا)

نظری اجمالی بر سرنوشت خلفای اسلام 

در طول 300 سال اول خلافت، 5 امیر المومنین به ضرب شمشیر خود مسلمانان (و نه دشمنان اسلام) کشته شدند ، 5 نفر به دست جانشینان خودشان مسموم شدند ، 2 نفر در بستر خواب، یکی به دست زن و دیگری به دست مادر خود خفه شدند، 2 نفر با توطیه نزدیکانشان در حمام داغ کباب شدند، 3 نفر از افراط در مقاربت و 2 نفر در افراط در باده نوشی و یک نفر از پر خوری مردند.غلامان ترک خلافت یک خلیفه را در یک مجلس همجنس بازی قطعه قطعه کردند و بیضه خلیفه دیگر را آنقدر کوبیدند که مُرد و به دهان خبیفه دیگر آنقدر آب نمک ریختند تا خفه شد، به چشم 3 خلیفه میل کشیدند و کورشان کردند،یک خلیفه در حال گدایی در مسجدی مرد و یک نفر دیگر نبز در حین کبوتر بازی از دنیا رفت .از میان آنهایی هم که به مرگ طبیعی مردند،اجساد چهارده خلیفه اموی به فرمان نخستین خلیفه عباسی از گورهایشان بیرون کشیده شدند و بعد از تازیانه خوردن در آتش سوزانده شدند.
داستان زندگی ای امیر المومنینهای پدر کش و برادر کش و همجنس باز و ابنه ای و میخواره و در حد اعلا دروغگو و توطه گر و فاسد، نه تنها داستان مردان خدا و رهبران مذهبی نیست، بلکه از زشت ترین داستانهای روزمره جهان ما نیز زشت تر و ننگین تر است ...

 بر گرفته از کتاب پس از 1400 سال ،جلد اول، اثر جاودانه استاد شجاع الدین شفا ( صفحات 492 و 493)

Dienstag, 4. September 2012

جنگ بنی قریظه

انیمیشن از روایت واقعی جنگ بنی قریظه.
نقل از کتاب سیره نبوی ابن هشام  صفحات 361 تا 381
تاریخ طبری جلد 3 صفحات 1067 تا 1093



Dienstag, 28. August 2012

چونکه ما تاریخمان بر باد شد

چون که ما تاریخمان   بر  باد   رفت                                                    هستی و فرهنگمان به خاک رفت
کاوه و آرش همان  جا   خاک      شد                                                    پهلوان      کشورم   عباس    شد
جای کورش را علی    آمد       گرفت                                                    کل    آن   آتشکده   آتش   گرفت
نقش رستم،تخت جمشید  خاک      شد                                                    کربلا   و  کاظمین    آباد     شد
رستم   و  سهراب
ما    در خاک     شد                                                    در عوض تازی بلند از خاک شد
رستم و زرتشت را گر دانی که چیست                                                  عید ما جشن  غدیر و فطر  نیست
ای  عزیزان    جملگی     همت    کنیم                                                   سنت    اعراب   خاکستر    کنیم


Dienstag, 21. August 2012

شیخ شجاع در حال دفاع از اطراف بیت رهبری!

شیخ شجاع در حال دفاع از اطراف بیت رهبری!

عکس فوق واقعی و از خبرگذاری فارس نیوز میباشد!

Samstag, 18. August 2012

پسر قاضی محمد، مشاور اقتصادی سفارت شاهنشاهی ایران در آلمان! (خاطرات امیر اصلان افشار)


 چند نمونه از جنایات محمد رضا شاه پهلوی!
سالیان دراز جمهوری اسلامی در کنار توده ایها و سایر پشت به میهن کردگان، از ظلم و ستم شاهنشاه ایران( محمد رضا شاه پهلوی) داستانها سراییدند. در تمام کتابهای تاریخ دوران مدرسه و نیز در دانشگاه، همواره بر خونخوارو ستمگر بودن شاه ایران تاکید میشد. و اینک بخشی از کتاب خاطرات امیر اصلان افشار(آخرین رییس کل تشریفات محمد رضا شاه پهلوی) در مصاحبه با علی میر فطروس:
در جریانات جمهوری مهاباد در سال 1325 قاضی محمد اعدام شد و چون پسر وی بچه بود اعلیحضرت به خرج خودشان یا به خرج دولت،این بچه را برای تحصیل به آلمان فرستادند و تمام هزینه تحصیلات و تحصیلات دانشگاهی او را پرداختند و بعد هم در کادر سیاسی در وزارت خارجه به کار گماشتند به عنوان رایزن اقتصادی سفارت آلمان. پسر شیخ خزعل به نام امیر خزعل که مرد بسیار محترم و همکار خدمتگذاری بود در دربار و در کنار شاه کار میکرد.....
یادم میآید که تعدادی از خانواده های افسران توده ای (که اعدام یا زندانی شده بودند) در آلمان شرقی اقامت داشتند و از دولت ایران به طور مرتب حقوق میگرفتند. آنها از آلمان شرقی می آمدند به سفارت آلمان غربی و از اعلیحضرت اظهار تشکر میکردند که مرتب و سر موقع پول های شان به آنها میرسید
دکتر میر فطروس: فکر میکنم که به روایت حسین مکی، شاه، هزینه تحصیل فرزند دکتر فاطمی را هم پرداخت میکرد
دکتر امیر اصلان افشار: فکر میکنم درست باشد،همانطور که گفتم اعلیحضرت سعی داشتند کینه ها و دشمنیها از بین بروند،خیلی به جوانها اعتقاد داشتند و در برابر آینده ایران،از انتقامجوییهای فردی و شخصی چشم پوشی میکردند،نمونه دیگر عفو و بخشش در مورد عوامل سوء قصد به اعلیحضرت در کاخ مرمر بود. منظورم گروه پرویز نیکخواه است که اعلیحضرت با چه سعه صدری آنها را بخشیدند و هر یک از آنها در خدمت سازندگی و پیشرفت کشور در آمدند. یک نمونه دیگرش،ملاقات اعلیحضرت با خلیل ملکی بعد از وقایع 28 مرداد بود
صفحات 375 و 376 از کتاب خاطرات دکتر امیر اصلان افشاردر گفتگو با علی میرفطروس
اینها بودند نمونه های کوچکی از میزان ستمگری و وحشیگری محمد رضا شاه پهلوی!!!

Sonntag, 22. Juli 2012

سر آغاز کتاب خواندنی خمینی در فرانسه نوشته هوشنگ نهاوندی

در روز ششم اکتبر 1978،آیت الله روح الله خمینی که از بغداد به ایران می آمد وارد پاریس شد. او ماه ها بود که در داخل ایران نام و شهرتی یافته بود اما یقینا برجسته ترین و مهمترین مرجع مذهبی در سلسله مراتب پیچیده روحانیون شیعه، این شاخه اقلیت در جهان اسلام که به سال 1501 به عنوان مذهب رسمی ایران برگزیده شده بود نبود. در این زمان هنوز آیت الله خمینی در دنیا ناشناخته بود.
در روز اول فوریه 1979،همین شخص که او را صاحب شهرت و اعتبار جهانی کرده و حتی امام لقب داده بودند،پس از 15 سال دوری از ایران به کشور خود بازگشت.قدرت را به دست گرفت و نظامی خشن و استبدادی در آنجا برقرار کردکه هنوز پابرجاست.
در مدتی کمتر از 4 ماه به ویژه 112 روزی که در شهر کوچک نوفل لوشاتو سکنی داده شد او را به عنوان یک فیلسوف بزرگ و فقیه عالیقدر به جهان و جهانیان معرفی کردند. حال آنکه چیزی جز مقداری اباطیل در باره احکام دخول بر زن، شماره روزهای حیض و مسایل مربوط به دخول بر حیوانات ، بول و غایط و نزدیکی با گاو و گوسفند و شتر و احکام دار الخلا و نحوه ایستادن ساکنین کرات دیگر به موقع نماز به طرف زمین که محل مکه معظمه است ننوشته بود.
در باره اندیشه های سیاسی او داد سخن دادند در حالی که جز چند سخنرانی یا اعلامیه بر ضد یهودیان و دولت اسراییل،تا آن زمان تراوشی از این افکار سیاسی او دیده نشده بود که آنها را هم کسی نخوانده بود!. کار به آنجا رسید که او را یک قدیس سوسیال دموکرات لقب دادند و به صورت بت روشنفکران چپ گرای ایرانی در آمد. نادر بودند کسانی که در آن هیاهوی ساختگی،جرات اظهار نظر دیگری کردند. در حقیقت بیشتر صاحب نظران مهر سکوت به لب زدند مبادا مورد حمله روشنفکر نمایان قرار گیرند.
همه اینها ساختگی و سراپا دروغ بود. زندگی نامه اش مصاحبه های مطبوعاتی اش پیام های سیاسی و مرامی اش،همه یا تقریبا همه اینها.


این کتاب(خمینی در فرانسه) شرح مستند و مستدلی است از این دروغ پردازی و فریبکاری بزرگ، قطعا یکی از بزرگترین کلاهبرداریهای تبلیغاتی در تاریخ جهان که به عنوان نمونه ای در مدارس تخصصی تدریس خواهد شد.

Sonntag, 8. Juli 2012

چه مردم قدر شناسی!

براستی چه مردم قدر شناسی

مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد : در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود ؛ یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک - امیر بیرجند -گفته بود : الحمدالله ولایت شما هم برق دارد ؛ هم آب دارد ؛ هم مدرسه دارد ؛ هم سالن نمایش دارد ؛ همه چیز هست ؛ اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟

مرحوم شوکت الملک گفته بود : آقا ! اینها برق نمی خواهند . اینها محرم میخواهند . اینها مدرسه نمی خواهند ؛ روضه خوانی میخواهند .کربلا را به اینها بدهید همه چیز به آنها داده اید

حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید و در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد . و مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند . اما میدانید مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند ؟

وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش _ از جمله دکتر اسلامی ؛ دکتر باستانی پاریزی ؛ دکتر زرین کوب ؛ سعیدی سیرجانی و بسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان - به روستای خور برده شد ؛ همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند ؛ به فتوای آخوندک ابله همان روستا ؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند . و درد انگیز تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی ؛ فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند

متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستان های بسیار دارد

تاریخ سیستان در باره فردوسی و شاهنامه اش می نویسد

" ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی بر خواند

محمود گفت : همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ؛ و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست

ابوالقاسم گفت : زندگانی خداوند دراز باد ! ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ؛ اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید . این بگفت و زمین بوسه کرد و رفت

ملک محمود وزیر را گفت : این مردک مرا به تعریض دروغ زن خواند

وزیرش گفت : بباید کشت

هر چند طلب کردند نیافتند

پس از مرگ فردوسی جنازه اش هم مورد توهین و تحقیر قرار گرفت چنانکه بقول نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله " مذکری - روضه خوانی - بود در طبران . تعصب کرد و گفت : من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند - که او رافضی بود

درون دروازه باغی بود ملک فردوسی ؛ او را در آن باغ دفن کردند . امروز هم در آنجاست و من در سنه عشر و خمسمائه ( 510) آن خاک را زیارت کردم

و در مورد فردوسی باید گفت : یکی چنانکه تو بودی جهان به یاد ندارد

میگویند : وقتی حافظ در گذشت ؛ ارباب محاسن دراز از دفن پیکر او در گورستان مسلمانان جلوگیری کردند . اهل دلی در جمع مردمان بود و شعری از حافظ خواند و جنازه او را از دربدری نجات داد . شعر این است

مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت ؟
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت

و ببینید همین حافظ چگونه از ناداری و فقر مینالد

چون خاک راه پست شدم پیش باد و باز
تا آبرو نمی رودم نان نمی رسد
پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمی رسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد

و امروز ؛ قرن ها پس از مرگ حافظ ؛ ملت ما باید شور بختانه این بیت را تکرار کند که

از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد

و بقول تاریخ جهانگشای جوینی

آزاده دلان گوش به مالش دادند
وز حسرت و غم سینه به نالش دادند
پشت هنر آن روز شکسته است درست
کاین بی هنران تکیه به بالش دادند

Freitag, 6. Juli 2012

سخنان بیشرمانه بهرام مشیری

پس از انقلاب ننگین 57 و سیطره اوباش اسلامی بر کشور که توسط باقیمانده های عمر ، چپی های بی وطن ، کمکهای دول غربی  وصد البته نادانی مردمی خرافاتی و دهن بین محقق گردید بسیاری از ارتشیان دلاور ایرانی تیر باران شدند. گناه آنان ایرانی بودن بود . بهرام مشیری با بی شرمی تمام به جای اینکه به معضلات فعلی کشور بپردازد و راه حلی برای حل مشکلات فراوان کشور بیابد،کینه توزانه باز هم عقده گشایی کرده و حریم انسانیت و کلام محترمانه را میشکند . وی در برنامه قبلی خود نیز یکی از مشاوران شاهزاده رضا پهلوی را فردی میداند که شاهزاده در کودکی برسر وی ادرار میکرده است. براستی شرم بر این شبه روشنفکران که در پناه القاب و صفات زیبا و فریبنده به مانند لاتی بی سروپا،دهن خویش را باز میکند. نفرین به آنان


Freitag, 15. Juni 2012

مهدی خزعلی در دفاع از ولایت فقیه درفشانی میکند!

مهدی خزعلی در دفاع از ولایت فقیه  در برنامه افق صدای آمریکا درفشانی میکند! ایشان در بین عکس امام خمینی و پرچم جمهوری اسلامی نشسته و با سفسطه بی نظیر از اصل مترقی ولایت فقیه دفاع میکند!. ایشان گاهی در خیابانهای تهران با موتور به بسیجیها اندرز میدهد،گاهی در هواپیما بیانیه صادر میکنند زمانی در زندان رژیم،اعتصاب غذا میکند ولی سرانجام به عهد خویش با رهبری وفادار مانده و ولایت فقیه را در بازوان ولایت مدار خویش جای میدهد و ضرورتش را گوشزد میکند .البته باز هم راهی برای خروج اضطراری باز میگذارند و ساقط شدن ولی فقیه از فقاهت و امامت را نیز با شرط اینکه بی تشریفات باشد  و تنها در اذهان عمومی و در حیطه اعتقادات مردم صورت پذیرد بلامانع میداند!


Mittwoch, 13. Juni 2012

نوشتاری زیبا از هومر آبرامیان





دانش   نیک         بینش نیک         منش نیک
حاج سیاح در برگشت از سفر به دور جهان در سفر نامه ی خود نوشت: جماعت عمامه بسرها 

همه جا را پر کرده و همه مقامات را صاحب شده اند،کسی نمی داند کدامیک از آنها فهم و سواد 

دارد و کدامیک ندارد،همه نام آیت الله و حجت الاسلام و شیخ و ملا دارند، و کارشان این است که 

به اسم شریعت هر چه می خواهند بکنند و جلو هر چه را نمی خواهند بگیرند.مومن می سازند، 

تکفیر می کنند ، معامله ی بهشت و جهنم می کنند، کسی جرات ندارد  بکوید آقا دروغ می گوید ، 

زیرا بیرق   وا شریعتا   بلند می شود،  به آنها  ایراد می گیری، می گویند ایراد  به مجتهد جایز  

نیست، تکذیب می کنی مثل این است  که خدا و پیغمبر را تکذیب کرده ای،  به  هیچ آخوند گردن 

کلفتی نمی توان گفت  که مجتهد نیست  یا که عادل نیست  زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد  که 

هر چه بگوید می کنند… و اما مردم، گرد اندوه   بر  روی  همه نشسته است،  رنگها زرد، بدنها  

لاغر، لباسها  کثیف، لب ها  آویخته، چشم ها   بر زمین، گویا خرمی و نشاط از این مملکت رخت 

بربسته  و   بجز   نوحه  و زاری چیزی  بر جای  نمانده است، آنچه  باقی  مانده است  زیارت 

رفتن و نعش کشیدن و نمازجماعت خواندن است …
این گزارشی است از دوران ناصرالدین شاهی که فرزانه ی بسیار گرانمایه ای بنام  حاج سیاح   

برای ما  برجای گذاشته است.

مردم ورجاوند   پایه ای  که  بنیاد  گذار  تاریخ  اندیشه بودند.. مردمی که داستان پردازان خوش 

پردازشان داستان کیومرس و جمشید و زال و سیمرغ و رستم و هفت خان او  را   پرداخته   

بودند.. فرهنگیارانی  که پورسینا  و زکریای  رازی  و  فردوسی توسی  و  رودکی سمرقندی و 

حافظ  شیرازی و خیام نیشابوری و  مولوی بلخی  و  کهکشانی   بیکران از   روشنان زمینی  را 

به آسمان  فرهنگ جهان ارمغان کرده بودند،  در پی  چیرگی  ملایان خرد سوز،  و گسترش آیین 

خرافه پردازشان،  آنچنان   دچار  تیره  روزگاری  گشتند  که گزارشگر توانایی  مانند حاج  سیاح،  

با همه ی شیوایی سخن و نگاه ژرفی که بر زندگی داشت، توانست  تنها گوشه هایی از آن ماتم 

سرای بزرگ را فرا  دید   ما    بگذارد. در این گزارش از بیماریهای واگیر – از کچلی و آبله –  

از تراخم  و مالاریا، و ازمرگ  و میر کودکان  که سیمای کودکستان  به گورستانها  بخشیده بود  

سخنی بمیان نیامده  و  تنها   به نشان دادن  گوشه هایی  ازآن روزهای سراسر غم و  شبهای پر 

از ماتم بسنده  شده است.
پس از روی کار آمدن رضا شاه بزرگ   یک  رشته  دگرگونیهای بنیادی،  در سامانه ی آموزشی 

کشور  پدید آمد  و آخوند  را سنگر  به سنگر به درون حجره های خود پس راند.
اندک اندک مکتب  خانه ها  جای خود  را  به دبستانها و دبیرستانها سپردند، دانشگاهها  و  دیگر 

کانونهای  آموزشی  یکی  پس  از  دیگری بالا  بر افراشتند و  در یک  سامان  بسیجیده،   چهره 

ی  ایران  را  از زشتی   به  زیبایی  دگرگون کردند.
افزون بر میلیونها دانش آموز  و  دانشجو  که  در   درون  مرزهای میهن به فرا گرفتن دانش های 

گوناگون سرگرم بودند، چند سدهزارتن ازجوانان میهن درآموزشگاههای فرا دبیرستانی کشورهای   

بیگانه  به فرا گرفتن  دانش های  روز   پرداختند.
شمار شاگردان ایرانی  درانگلستان که  در سال 1334  کمتر  از  بیست تن بود ، در سال 1346 

به هزار و پانسد تن رسید،  و در سال 1357   از  مرز   دوازده   هزار   تن  نیز   فرا    تر    

رفت.
میان سالهای      1339     تا    1347  نزدیک    به سیسد و بیست و شش هزار تن از جوانان ایرانی از   دانشگاههای کشورهای   باختری دانشنامه های کلان  دریافت کردند. در سالهایی که ایران خود را برای برگزاری جشنهای  دو هزار و پانسد ساله ی شاهنشاهی آماده می کرد، دو هزار و  پانسد   دبستان  و  دیگر کانونهای آموزشی  در روستاهای  دور  و نزدیک  بنا گردید   تا دامنه ی دانش آموزی  در گستره ی میهن فرا  برده شود.
در سال ۱۳۴2  خورشیدی  پدیده ی تازه ای  بنام سپاه  دانش  رخ  نشان داد. این زمانی بود که 

برابر آمار   رسمی  دولت شاهنشاهی بیش از هشتاد و  پنج در  سد از مردم ایران توان خواندن و 

نوشتن نداشتند.سپاه دانش توانست دگرگونی بنیادی در این زمینه پدید آورد، جوانان دانش آموخته  

پس از یک دوره ی چهار ماهه ، برای  آموزش کودکان روستایی به دورافتاده ترین روستا ها ی 

کشور فرستاده می شدند.

از سال 1342    تا      1357    بیش از سد هزار پسر و  دختر    دیپلمه ی ایرانی   به میلیونها 

کودک  و زن و مرد ایرانی توان خواندن و نوشتن ارمغان کردند.
در همان سال سپاه دیگری بنام (سپاه بهداشت) سازماندهی شد تا بدستیاری پزشکان جوان، تندرستی  

و شاد زیوی  را در کران تا کران کشور بگستراند. این  سپاه در سال  1344 با   60   گروه 

پزشکی   کار خود را آغاز   و تا  سال    ۱۳۵۵خورشیدی نزدیک   به     دوازده هزار     پسر 

و بیش از    ده هزار    دختر   دانش آموخته در رشته  های گوناگون پزشکی  را به روستاهای 

دور دست فرستاد .

اندک اندک در یک   هنجار بایسته ،   بیماریهای تراخم و آبله و کچلی و سل و مالاریا  برای 

همیشه از خاک ایران  ریشه کن شدند،  شرکتهای سهامی زراعی  در دشت مهاباد  –  دشت قزوین  

–   دشت دزفول –  دشت مغان  –   دشت سیستان و در جای جای آن خاک خوب،   ایران را به    

چهره    یک  کانون کشاورزی درآوردند – سدهای بزرگ یکی پس از دیگری  بالا   بر افراشتند  

تا  از  یکسو  هزاران هکتار  از زمینهای هرگز کشت نا شده  را بزیر کشت  برند ، و از  سویی    

روشنایی  شادی بخش را به   روستاهای دور و نزدیک برسانند.
فناوریهای پیش رفته مانند  ذوب آهن – ذو ب پولاد –    ماشین سازی – تراکتور سازی – 

پتروشیمی – نیروگاههای اتمی –  شانه به شانه ی موزه ها  – سینماها – نمایشگاهها – 

پالایشگاهها – فرودگاهها – و بزرگ راهها  و هزار ویک پدیده ی بزرگ دیگر، سیمای ایران را 

شکوهی   شایسته      بخشیدند.
مردم ایران دیگر آن مردم  سیه روزگارنبودند که: ( .. گرد اندوه بررویشان نشسته –  رنگها زرد-  

بدنها لاغر -   لباسها کثیف –  لب ها آویخته –  چشم ها برزمین…).
از آن مردم  دیگر نشانی در میان نبود ، اینک مردمی دیگر، با چهره های شاد- با لبهای پر از 

خنده –  با زیباترین جامه ها  و  زیورها –   با دانش و توانش   و  با بهترین آراستگی چهره ی 

دگرگونه ای از مردم ایران را در میدانهای جهانی بنمایش گذاشتند، مردمی  که می توانستند بدون  

دریافت روادید   به جای جای جهان سفر کنند و  با بهترین گرامیداشت از سوی مردم  آن سرزمین 

ها   پذیرفته  شوند..
ایران دیگر آن ماتم سرای بزرگ نبود که حاج  سیاح  در گزارش خود بما نشان می داد.. دریغ اما  

که این دوران تابندگی دیر زمانی نپایید ، مردم ایران تا آمدند میوه ی دسترنج خود را بچینند ،  

گردبادی توفنده بنام (انقلاب اسلامی)   وزیدن گرفت     و دستاورد  چندین ساله ی کار و کوشش 

آنها  را بهم ریخت.
این گرد باد   ویرانگر که از نا آگاهی  همین مردم مایه  می گرفت  و با همازوری  خود آنان  

پرتوان می شد ، یکبار دیگر نشان داد که:  هنر  خواندن و نوشتن بتنهایی نمی تواند  ملتی را از 

گرداب تباهی برهاند.
افزایش روز افزون دانش آموختگان در رشته های پزشکی و کارد پزشکی و مهندسی و روزنامه 

نگاری ،  راهگشای یک ملت بسوی بهروزگاری نخواهد بود..
برداشتن چادر سیاه و پوشاندن (مینی ژوپ)  بر پیکر زنی که هزار و  چهارسد سال  در سیاهچال 


ستم بوده،  از او یک گرد آفرید نخواهد ساخت..
مردمی که تا بن استخوانشان در بند خرافات دینی گرفتارند، با خواندن ونوشتن ، و از فروشگاههای 

لندن و پاریس خرید کردن از بند آخوند رها یی نخواهند  یافت..
دانش   آموختگان    پرورش نیافته ای که از سیاست  جز   زنده    باد    و    مرده    بادش      

را نیاموخته اند، هرگز   ره    رستگاری نخواهند یافت و چراغ   راه ملتی نخواهند شد.
دانشی فراتر  و بینشی گسترده تر    باید تا  چراغ راه زندگی  باشد  و  ملتی    را از بند خرافات 

دینی،  و   دامگه  سیاست بازان  جهانی رهایی     بخشد.
آری میلیونها تن از مردم ایران  دانشنامه های کلان از دانشگاههای ایران و جهان  گرفتند و  گردن 

آویز خود کردند، ولی آنچه را که می بایست می آموختند هرگز  نیاموختند، آنچه را که می بایست 

می آموختند  تاریخ  نیاکانشان بود تا بدانند:
که گیتی به آغاز چون داشتند       که ایدون بما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به بد اختری       بر ایشان همه روز گند آوری   ( فردوسی).
آنچه را که می بایست می آموختند  شترنگ سیاسی بود  تا   بازیچه ی  دست بازیگران   بزرگ 

نشوند   و بدست خود   خانه ی خوب خود را  ویران نکنند.
مردمی که هزار و چهارسد سال پیش، همه ی  ارزشهای فرهنگی  و دارش و دسترنج نیاکانشان،   

بدست  نیاکان  خمینی لگد کوب گردیده بود..
مردمی که  زنان و دختران میهن شان  بدست نیاکان همین (قائد اعظم) در بازارهای برده فروشان 

جهان به روسبیگری فروخته شده بودند..
مردمی که نیاکان هیمن (رهبر عظیم الشأن انقلاب) با خون نیاکانشان آسیابهای خون براه انداخته     

و  بگناه  پارسی گویی زبان از گلویشان کنده بودند..
مردمی که پسر بچه های میهن شان  بدست نیاکان همین ( پدر مجاهد)     اخته می شدند   تا برای 

کامجوییهای جنسی  بنام (غلام بچه) در بازارهای برده فروشان جهان  بفروش رسند..اینک  بی 

آنکه برگی از  این  برگهای ننگین را خوانده باشند، سراسر ایران را که خانه ی خوبشان بود ، 

بدست خود به آتش کشیدند..
خمینی بشیوه ی نیاکان فریبکار خود  پیام در پی پیام فرستاد  و  دروغ   در  پی    دروغ   گفت    

و  هزار  و  یک  پیمان    دروغین  بست    که:  درحکومت اسلامی آینده آب و برق را   مجانی 

می کنیم ، اتوبوس را  مجانی می کنیم، در آمد نفت را  بر سفره شما می  گذاریم،  بجای زندانها  

مدرسه  می سازیم ، روزنامه ها  را آزاد می گذاریم،  و چنین  چنان می کنیم ..
او با تکیه بر آزمونی هزار ساله  می  دانست که  ایرانیان  دروغهایش را  بجان خواهند خرید ،  او 

می دانست که دانش آموختگان ایرانی  با همه ی  گنجینه های گرانبهایی   که از گنج خانه ی دانش    

بدست آورده اند ، هنوز  آنچه که بر جانشان  فرمانروایی می کند « دین » است  نه «دانش»، از 

اینرو بی هیچ هراسی وشرمی، دروغ در پی دروغ گفت و فریب در پی فریب داد ،  و  پیشباز 

شگفت انگیز نخبگان ایرانی   نشان داد که اشتباه نمی کرد ! دانش آموختگان ایرانی از استادان 

دانشگاه گرفته تا آموزگاران و دبیران، از پزشک و کارد پزشک  گرفته  تا  مهندس و دادگزار،  از 

روزنامه نگار  و  نویسنده گرفته  تا  چامه پرداز  و  بازیگر،  از  ملاباجی های چادر سیاه  گرفته  

تا     شیک  پوش ترین  زنان،  رمه وار  سدا در سدای هم انداختند که : ما همه سرباز تو ایم 

خمینی، گوش بفرمان تو ایم خمینی ..
آنانی که می بایست چراغ راه دانش نیاموختگان باشند ، خود بلای جانشان گشتند .. آنان که  می 

بایست درفش آزادگی بر افرازند ، فرهنگ شبان رمه ای را  بر  خود چیره کردند  و گوسپند وا ر     

تن به شبانی   این دژخیم سیه دل سپردند..
آنان  که آموخته بودند  چگونه چرخهای فناوری  کشور را بگردش در آورند، بدست خود چرخ  

فراپویی کشور را از کار انداختند..
در گرماگرم  این  بازار  نیرنگ و دروغ ، بیگانگانی که همواره  آماده ی  گرفتن ماهی از 

دریاهای  بهم ریخته اند  ،  با برنامه هایی از پیش فراهم  شده  آتش بیار این معرکه گشتند، 

آمریکاییها این « اژی دهاک سه کله  ی سه پوزه ی شش چشم دارنده ی  هزار چستی»  را  (مرد 

مقدس) نامیدند  تا  مارهای  دوشش را  از دید ها پنهان کنند..
انگلیسیها او را  در ماه نشاندند   و چنان ازتابش چهره ی نورانیش در ماه سخن گفتند که نه تنها ما 

مردم کوچه وبازار، بلکه  فرهیختگان و نخبگان نیز چهره ی مبارک این (مرد خدا)  را در آیینه 

ماه دیدند وبر سرنوشت خود ،  و  روزگار ملت ایران خندیدند…
روسها بدستیاری حزب توده و دیگر سازمانهای چپ گرا، فرشی به رنگ خون  و به پهنای 

ایرانزمین زیر پای او گستردند،  و تازی پرستان  ایرانسوز ، چرک آبه های  اندیشه ی  خود را  

بنام  پیکار بر روی کاعذ آوردند.
علی اصغر حاج سید جوادی در نشریه جنبش   سال  58 نوشت: خط مشی فکری و سیاسی و 

اجتماعی آیت الله خمینی در مسیر ولایت فقیه،  یعنی دوستی و« محبت»،  و نمونه ای از شجاعت 

و «فضیلت» و تقوا،  هر لحظه از زندگی امام می تواند سر مشقی عظیم از ایثار و اخلاص و 

قاطعیت رای  ما  باشد…
سازمان مجاهدین خلق در نشریه خود به رهبری بی قید و شرط حضرت آیت الله خمینی  پا فشاری 

کرد و تلگرافی که متن آن را در نشریه مجاهد بچاپ رسانید به پیشگاه «رهبر کبیر انقلاب 

اسلامی» ایران مخابره نمود، در این تلگراف آمده بود: ما فرزندان مجاهد شما جسارت کرده و 

ضمن درود به حضور آن« پدر مجاهد اعظم» مراتب آمادگی خود را برای جانبازی به پیشگاه 

#معظم تقدیم می داریم و امیدواریم خلق ایران همیشه از الهامات و ارشاد آن وجود گرامی 

برخوردار باشد…
جبهه ی ملی ایران در نامه ای که آن را« بشارت نامه» نامیده بود نوشت: (.. خمینی می آید ، 

پامردی که غریو شادی جهان «آزادی خواهی» را بعرش رسانیده است ، خمینی می آید ، مردی که 

«ندای مبارک رهایی است»،مردی که «وجودش تجسم آرمانهای یک ملت تاریخی است»، در تمام 

طول حیات انسانها تنها یکبار است که خورشید از غرب به شرق می آید،«خورشیدی که امانت 

شرق است نزد غرب»..
سرانجام آنکس  را  که «دیو» می  پنداشتیم  با خواری  از خانه برون کردیم و   آنکه را  فرشته 

می دانستیم ،  با پیشبازی که در تاریخ پیشینه نداشت   بخانه آوردیم..
مردی را که بما گفته بودند:« غریوشادی جهان آزادیخواهی را بعرش رسانیده است»..
مردی را که می گفتند «ندای مبارک رهایی است»،آنرا که می گفتنند « وجودش تجسم آرمانهای 

پیک ملت تاریخی است»..سر انجام از هواپیمای ارفرانس بر خاک ایرانزمین پا گذاشت، خبر 

نگاری از او پرسید: حضرت آیت الّله، اینک که پس از پانزده سال دوری، به  وطن  باز گشته اید 

چه احساسی دارید،  (مرد مقدس) گفت: «هیچ!!».. و ما مردم، سدای شکستن استخوانهای میهن را  

در پژواک این «هیچ!!» نشنیدیم  ، دامنه ی این  تباهی تا بدانجا کشانده شد  که  ایران ستیز  

اهرمن خویی  از تبار محمود افغان  ، بنام  جلال الدین فارسی  که  خود را نماینده  مردم خراسان  

جا زده بود،  در دیدار   نمایندگان   به خمینی گفت:.. قائدا، رهبرا، ایمان مدارا، ما که در محضر 

آن امام بزرگوار شرف حضور داریم، مردمی هستیم که به زعامت آن حضرت بر خاسته ایم تا 

فرمان امام را اجراکنیم،زیرا که« نور الّله» را از زجاجه پیشانی بلند شما می نگریم، «مصباح 

جانتان آنچنان می درخشد که تاریکی زمان را در هم می پیچد» . شما  «زیتونه مبارکه» هستید و 

توانستید  «مشیت الهی» را در کره ارض تجلی بخشید. ای فرزند علی که ذوالفقار در دست داری، 

«ایران برای تو تنگ است!» «کره ارض ارزانی حکومتت باد»، ای سلیمان زمان بر مسند 

حکومت   بنشین، ای داود عصر قضاوت کن…
هنوز یکی دو روزی از درآمدن  این « زیتونه  مبارکه» به سر زمین کوروش،  و نشستن  « 

سلیمان زمان »  بر مسند  داریوش نگذشته بود ، که سدای رگبار مسلسها  بر بام خانه  ی او،   

«مشیت الهی » را  برابر آیه های قران  در کره ی ارض  تجلی بخشیدند.
افسران ارتش که ساده دلانه لوله های تفنگ خود را به گل آراسته و به پیشباز این «داود عصر»  

شتافته بودند، گروهها  گروه به جوخه های مرگ سپرده شدند، یکبار دیگر آسیابهای خون  در آن 

خاک  بلا دیده  براه افتاد  و  چهره ی تاریخ این سرزمین  را  به ننگ آلوده کرد.   این بار این 

«روح الّله»  بود  که  کار نا تمام «سیف الّله» را پی گرفت و در کشتار ایرانیان از خالد ابن ولید  

و سعد ابی وقاص و حجاج ابن یوسف  و  یزید ابن مهلب   گوی پیشتازی ربود .
نویسندگان و سخنوران و روزنامه نگارانی  که فریب  خورده وگمان برده بودند که می توانند  

آزادانه خامه پردازی کنند ، هنوز «آ»ی آزادی را ننوشته بودند که خروش « داود عصر»  پرده ی 

پندارشان از هم   پاره کرد  که: « بشکنید قلمها را ،   ببرید زبانها را..».
هنگامی که بشرف عرض حضرت« سلیمان زمان » رساندند که امت انقلابی چشم براه اجرای 

پیمان و دریافت بهره  پول نفت است.. که امت انقلابی در پی از کار افتادن چرخ صنایع کشور از 

کار بیکار گشته  و خواهان روبراه شدن اقتصاد ملکت است..
فرمودند: «اقتصاد مال خر است!!..  ما که برای اقتصاد انقلاب نکردیم، ما برای اسلام عزیز انقلاب 

کردیم، و اینک می خواهیم این  انقلاب   عزیز  را   بجهان صادر کنیم..».
و چنین شد  که    مردم آشتی جوی   ایران  را در گیر یک جنگ  خانمانسوز  هشت   ساله  

کرد.. میلیونها   جوانشان   را  بکشتن داد.. میلیاردها دلار خسارت ببار آورد..   سد ها هزار تن 

از ایرانیان را  به سیاه چالها کشید..  دهها هزار تن  از مردم بیگناه را  در  دخمه  های مرگ تیر 

باران و یا در خیابانها بر دار کشید..زنان ایرانی را  برابر  سنت تازیان تا نیمه در خاک فرو کرد 

و به سنگسار بست.. مردان ایرانی را به پاد افره نوشیدن  یک پیاله می  بزیر تازیانه کشید و 

سرانجام کشوری را که روزگاری  شبچراغ روزگاران بود به گورستانی بزرگ دگرگون کرد  و 

نغمه ی شادمانی را از آن برانداخت.
این روزگار بدهنجار که برآمده  از  سرشت  زشت  دینکارن بود   ، یک «باید» بزرگ تاریخی را  

فرا روی ما گذاشت .
آن « باید» تاریخی  این است که در کنار  دانش  های  ورجاوند پزشکی و مهندسی و دادگزاری و 

دیگر دانشهای  بایسته ی روز ، باید خود را به «دانش  دینی » آراسته کنیم .
هر ایرانی  « باید » کرانه های پیدا  و نا پیدای  دینی را که در آن زاده شده  بشناسد ،  هر ایرانی  

پیرو هر دینی  که هست  باید  سرگذشت  نیاکان خود را  در بستر  آموزه های آن  ژرف نگری 

کند ،   هر  ایرانی  «باید»    پیشینه ی  کیش بانان کیش خود را  بداند  ..  هر ایرانی « باید»   

در پرتو   خرد  و  دانش   ، خرافه های دینی را از  مغز و روان و اندیشه ی   خود   برکند.. هر 

ایرانی « باید»   با فرهنگ شبان رمه ی   که   خواست  دین کاران است  برزمد و این  سنت  تباه 
پ
کننده ی جان و خرد را  از میان بردارد..
بدون این بایستگیها  ، هرگز نمی توان   به آرمانشهر آزادی  رسید ، هرگز نمی توان  کشور آباد 

کرد، هرگز نمی توان  دین از دولت  جدا نمود ، و سرانجام هر گز نمی توان   از  مردم سالاری 

سخن گفت ، هرگز نمی توان از  پوست  گوسپندی « امت » بدر آمد و جامه ی  شکوهمند «ملت » 

بتن پوشید .
فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ    این « باید » ورجاوند را  در  بالاترین  پایگاه  خویشکاری  

خود  جا داده   و از هیچ کوششی برای رسیدن به این آرمانشهر   والا  دریغ نخواهد کرد.     در 

راستای  این آرمان   نه ستیزی   با دین   در میان خواهد بود و نه ستایشی در کار  ، چرا که نه 

ستیز    بادین  می تواند  آن دین را از میانه بردارد  ونه ستایش از یک دین  شایسته ی خردورزان  

پاست ، فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ   با چنین آرمان والایی   همه ی استادان گرانمایه ای را 

که در زمینه  دانشهای دینی ویژه کار هستند به همازوری در این  آوردگاه بزرگ فرهنگی   فرا 

می خواند  تا بیاری  مردم   در ایران و آسیای میانه و سراسر خاورمیانه   بر خیزند    و جهان 

بهتری   برای   زادمان فردا فراهم آورند  ، جهانی که دینکاران  نتوانند  موریانه وار مغز و  

روان و اندیشه ی مردمان را بجوند  و   والامندی آنان را    تباه بگردانند .
پاینده ایران -  هومر آبرامیان